رویکرد اگزیستانسیال: آیا برای درمان تروما مفید است؟

لیزا کوربت و مارتین میلتون

 

با توجه به ماهیت رویکرد اگزیستانسیال در درمان تروما، در این نوشتار ابعاد مختلفی از این نوع درمان را مطرح می‌کنیم.تحقیقات حاکی از آن است كه به دليل  ماهیت چرخه‌ای آسیبِ روانی، ممکن است این نوع آسیب اثرات پایدار و طولانی‌مدتی بر فرد و اطرافیان او داشته باشد. این ارزيابي، اثرات ترومای روان‌شناختی و رابطه آن با درمان وجودی را نه به جهت تاييد يك رويكرد خاص به طور جداگانه، بلکه برای درک و فهم انواع گوناگون آسیب روانی که در حیطه‌ی روانشناسی و مشاوره بررسی می‌شوند درنظر می‌گیرد. عليرغم اينكه رويكرد اگزيستانسيال در رابطه با آسيب رواني و تروما چندان آشنا نيست، شواهد تجربی مطلوبي برای درمان وجودي در حال گردآوري است

پیش از آنکه سهم رویکرد اگزیستانسیال را در درمان بررسی کنیم، در ابتدا مشاركت (و محدوديت) رويكردهاي موجود به تروما‌درماني را در نظر می‌گیریم. در این مقاله ابعاد وجودیِ مورد نظر امی ون دورزن (1997) و نیز مفهوم‌سازی اگزیستانسیال از دیدگاه یاکوبسن در رابطه با بحران، همراه با محدودیت‌ها و چالش‌های تجربی درمان  اگزيستانسيال، تا حدودي مورد توجه قرار گرفته است‌. مفاهیم عملی تئوریک درمان، شناخته شده  و تحقیقات آتی مرتبط پیشنهاد شده است

 

تجربیات آسیب‌زننده

یک حادثه آسیب‌زا، موقعیتی تکان دهنده و به لحاظ عاطفی طاقت فرساست که در آن فرد تهدیدی برای تمامیت فیزیکی و/یا روانی خود یا دیگران را تجربه یا درک می کند و منجر به واکنش شدید ترس، درماندگی یا وحشت می شود (انجمن روانپزشکی آمریکا)

 

تروما و زیست-تاریخچه‌ی انسان

از مدتها پیش می‌دانیم که چنین تجربیاتی می‌تواند منجر به مشکلات روانی شود، احتمالاً اولین و نخستين فهرست‌بندی علائم آسیب‌ زا، نشانه های ثبت‌شده بر الواح سومری به خط میخی و راجع به مردگان (ِ این قوم) است (بن ازرا، 2001، به نقل از گری، 2007).اخیراً، اقدامات تروریستی مانند حملات 11 سپتامبر 2001 در ایالات متحده و بلایای طبیعی گسترده مانند سونامی در جنوب شرقی آسیا در سال 2004 به طور فزاینده ای از دیدگاه تروما توسط متخصصان و رسانه ها بررسی و تدوین شده‌اند. (Courtois & Gold, 2009). در واقع، تروما نه به عنوان یک حوزه تخصصی، بلکه به طور فزاينده‌ايي به عنوان یک جنبه اساسی از تجربه انسانی شناخته شده است (گلد، 2008)

 

اثرات عمیق تروما

توتون (2005) می نویسد که تجارب آسیب زا در دوران کودکی می تواند اثرات عمیق پایداری داشته باشد و به شکل‌گیری تروما در بزرگسالی منجر شود، و واکنش‌ها فرد آسیب‌دیده را تحت تأثیر قرار دهد و الگوهای بیش از حد برانگیختگی یا گسست همراه با تمایل به اجرای مجدد تجربیات تروماتیک ایجاد کند (پری و همکاران، 1995؛ Schore، 2000). Wainrib (2006) استدلال می کند که حوادث آسیب‌زننده واکنش های روانی شدیدی را ایجاد مي کنند که ممکن است هر زمان ظاهر شوند. برای برخی از افراد، این اثرات در تمام  طول عمرشان  باقی می‌ماند و نشان داده شده که در افراد آسیب‌دیده آسیب‌های روانپزشکی از جمله افسردگی شدید و وابستگی به الکل یا مواد مخدر  بسیار گزارش شده است.(Wainrib، 2006)

 

روان‌پریشی و تروما

همچنین تحقیقات هم‌پوشانی زیادی میان روان‌پریشی و تروما گزارش کرده‌اند. Bebbington و همکاران، (2004) ارتباط بین اختلالات روان پریشی و تجارب ابتدایی فرد قربانی را شناسایی کردند، یانسن و همکاران، (2004) رابطه قابل توجهی میان تروما و روان پریشی گزارش کرده‌اند، در حالی که شولین و همکاران، (2007) رابطه‌ای معنادار میان وقوع ترومای دوران کودکی و تجارب فرد متوهم (دچار توهم) نشان داده‌اند

 

تروما، DSM و علائم

راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-IV: APA، 2000)،  آسيب پس از حادثه و يا  PTSD را به عنوان ایجاد علائم پریشانی یا اختلال را که بیش از یک ماه پس از قرار گرفتن در معرض یک رویداد آسیب زا همچنان باقی‌مانده‌اند، تشریح می کند Banyard (1999) ماهیت چرخه ای آن را توصیف و سه دسته اصلی از علائم را ترسيم کرد: ١.تجربه تکرار‌شونده‌ی پدیده ها، ٢.اجتناب/بی حسی و ٣.افزایش برانگیختگی

با این حال، فوآ و همکاران. (2008)  چنین استدلال می‌کنند که این چارچوب تشخیصی ذاتاً محدود کننده است و اجماع فزاینده و رو به رشدي را برای مداخلات چندوجهی گزارش ميدهد و گفته شده که PTSD یک اصطلاح خنثی نیست، بلکه یک ساختار اجتماعی است (مدوکس و همکاران، 2004، به نقل از جوزف 2010) که می‌تواند به طور اتفاقی واکنش های طبیعیِ افراد را به رویدادهای آسیب زا، آسیب شناسی کند

جوزف (2010) در ادامه می‌گوید که خود تشخیص PTSD و پزشکی شدن واکنش های ترومایی اساساً ماهیت وجودی و اگزيستانسيال چنین واکنش‌هایی را انکار می کند و توانایی افراد را برای پردازش هیجانی تجربیات خود به صورتی معنادار و هدفمند تنزل می‌دهد

 

رویکردهای درمانی

دستورالعمل‌های مؤسسه ملی رشد و توسعه‌ی بالینی (NICE، 2005) برای درمان رفتاری-شناختی متمرکز بر تروما (CBT) یا حساسیت زدایی حرکت چشم و پردازش مجدد (EMDR) برای PTSD دوره‌ای را درنظر گرفته است، و پشتوانه‌ی این کار را تحقیقاتی می‌داند که اثرگذاری این درمان را تأیید کرده‌اند (مثلاً Moss, 220). ). با اين حال تروما درمانی یک پروژه پیچیده بیولوژیکی، روانی و اجتماعی است که در مراحل مختلف در طول زمان آشکار می شود و ممکن است روش های مختلفی را برای رسیدن به حداکثر بهبودی و سلامت شامل شود (هرمن، 1992)

این نوع دیدگاه از پزشکان درخواست می‌کند تا ویژگی‌های خاص مراجعان  خود  و همچنين طیف وسیع‌تری از عوامل یاری‌رسان را اذعان و تاييد کنند كه ممکن است با تمرکز اولیه بر علائم خاص رويكرد پزشكي  نادیده  گرفته شوند. با پیشرفت‌های اخیر و روش‌های جایگزین نوین، روان‌شناسان و مشاوران با تصمیم‌های پیچیده و شاید سختی مواجه می‌شوند تا تصمیم بگیرند کدام رویکرد با روش درمانی آنها مطابقت دارد، و در عین حال به بهترین شکل نیازهای تک تک مراجعانشان را تأمین می‌کند

در این مرحله، ما  بسیاری از متون و تحقيقات سنتی را کنار می‌گذاریم و سهم نظریه و کاربست رویکرد اگزیستانسیال در فهم مسئله‌ی تروما را مد نظر قرار می‌دهیم

 

درمان اگزیستانسیال

در حالی که رویکرد اگزیستانسیال در نهایت یک فرآیند خلاقانه و رو به تکامل است، کوپر (2003) تأکید می کند که به منظور کاوش واقعیت انسان از دیدگاهی مراجع‌محور، تعریفِ نظریه، کاربست و تحقیقات روانشناختی که در زمینه‌ی درمانگری اگزیستانسیال صورت گرفته‌اند متنوع و دشوار است. ایاکوو (2009) خاطرنشان می کند که درمان اگزیستانسیال طیف گسترده ای از پزشکان با رویکردهای گوناگون را دربرمی‌گیرد – از جمله تحلیل اگزیستانسیال، درمان وجودی-انسان گرایانه، تحلیل دازاین و منطق‌درمانی -با اين حال برخی مضامین جمعی و كلي نيز وجود دارد، كه نظريه و کاربست درمان وجودي را شكل ميدهد

به عنوان مثال از جمله‌ی این مضامين كلي پاسخ به پرسش‌های فلسفی اساسی أست كه ما اغلب با آن ها مواجه مي‌شويم و زیربنای درک جهان و مشکلات روانشناختی و بین فردی  هستند .  (باس، 1979؛ کانن، 1991؛ کوهن، 1984). فرآیند درمانی، تجربهِ وجودِ خود است و هویت مراجع به عنوان یک موضوع ثابت درنظر گرفته نمی‌شود. رویکرد اگزیستانسیال به‌جای آسیب‌شناسی مراجع، «به دنبال درمان یا توضیح آن نیست، بلکه صرفاً به کشف، توصیف و شفاف‌سازی وضعیت انسان و درک او می‌پردازد

یالوم (1980) رویکرد اگزیستانسیال را همچون بی خانمانی وعدم تعلق به چیزی یا جایی می‌داند که با فهرست کردن موضوعات مربوط به هستی (مانند انزوا، آزادی) مسئله‌ی تعریف را حل کرده است. در این واکاوی با در نظر گرفتن اینکه چگونه درمان اگزیستانسیال می تواند در مورد تروما به کارگرفته شود، از همان موارد تبعیت می‌کند. بدین منظور و در اینجا ابعاد وجودی ون دورزن (1997) – توسعه چارچوب بینزوانگر (1958) – و مفهوم‌سازی وجودی یاکوبسن (2006) از بحران، تا حدودی در نظر گرفته شده‌اند

 

نگاهی عمیق‌تر

ون دورزن (1997) می‌گوید که “ما به مثابه انسان، موجودات زیستی-اجتماعی-روانی-پیچیده ای هستیم و هرکار کنیم یا یه هر صورتی باشیم  به دنیای اطرافمان می پیوندیم” (ص94). اساساً نویسنده میدانی با نیروی چهار بعدی را توصیف می کند که دائماً درگیر آن هستیم: فیزیکی، اجتماعی، روانی و معنوي. نیروهای بیولوژیکی که ما را در  بعد فیزیکی تنظیم می کنند، شبکه اجتماعی و فرهنگی که از طریق آن با دیگران ارتباط برقرار می کنیم،بعد رواني كه توسط بعد روانشناختی به شخصیت و فرآیندهای ذهنی ما مربوط می شود

و در نهایت رابطه ما با چارچوب معنایی که از طریق آن جهان را در بعد معنوی تجربه و درک می کنیم و به تعادل می‌رسیم (ون دورزن، 1997). چهار بُعدی که هستی و وجود (ِ انسان) در آنها شکل می‌گیرد، شامل قطب‌های مخالفی است که به صورت پارادوکس‌ها، دوراهی‌ها، تضادها و تعارضات ظاهر می‌شوند، كه هر کدام دارای ارتباطات و همپوشانی هایی هستند و با در نظر گرفتن پیامدهای آنها در رویکرد اگزیستانسیال براي درمان تروما به کار گرفته می‌شوند

 

پیامدهای درمانی

دو پلاک (2010) در روان‌درمانی تروما به مقاله یاکوبسن (2006) استناد می‌کند که می‌توان از آن تقریباً به عنوان یک راهنما بهره برد:حرف او این است که مراجع با وجود تجربه‌ی پیشامدهای ناشی از تروما و سعی و تلاشی که برای جداکردن خود از آن می‌کند، هم چنان نیاز دارد تا با آسیب‌هایی که متحمل شده رویارو شود و آن را به بیان درآورد، اين فرصتی أست برای احساس،اذعان و ابراز احساسات، و درمانگر در نهایت برای القای معنا، پیامدها و پیامدهای احتمالی بامراجع همکاری می کند

 

احساسات و حالات

ون دورزن اسمیت (1988) شایع‌ترین احساساتی را که پس از یک ضربه‌ی عاطفی ظاهر می شوند به عنوان تجربه‌ای چرخه‌ای یا دوار قلمداد کرده است. این امر شبیه نظرات محققان سایر چارچوب ها‌ی درمانی مي باشد. (مانند واندر کولک 1989)، که پیشنهاد می کنند احساسات در یک چرخه بر یکدیگر توفق می‌یابند. ون دورزن می‌گوید هر احساسی جنبه مخرب و سازنده ای دارد و شاید لازم باشد که مراجع  تظاهر احساسات مختلف را تجربه و درک کند، به آنها عادت کند و چیزی از آنها در مورد شیوه زندگی خود بیاموزد

باس (1994) خلق و خوی را به عنوان راه هایی درنظر می‌گیرد که رابطه‌ی فرد با جهان احتمالاً آشکار می‌شود. باس بر این نکته تاکید می‌کند که فرد باید بتواند حالات مختلف خود را احساس کند و به تدریج خود را به روی آنها گشوده سازد تا بتواند آزادانه جهان را تجربه کند و در آنچه ظاهر می شود حضور داشته باشد. این شاید اهمیت مشارکت درمانگر و درمان شخصی خود او را نشان دهد، و از درمانگر می خواهد که با تجربه‌ی تشویش‌های اگزیستانسیال، بر روی احساسات و خلق و خوی خود کار کند، زیرا ممکن است درمانگران، خود، احساسات شدیدی را تجربه کنند كه باعث تسریع در روند بهبودی درمانجو شود

 

ادغام مجدد

در دیدگاه دو پلاک (2010) وقتی کسی دچار تروما می‌شود، مکانیزم‌های دفاعی او فعال می شوند چون برخی رویدادها آنقدر وحشتناک هستند که فرد نمی‌تواند در حیطه‌ی آگاهی خود، آنها را تجربه کند. یاکوبسن (2006) به نظریه اسپینلی (1994) در مورد آگاهی تفکیک شده یا تقسیم شده اشاره می کند که در آن جنبه های خاصی از یک تجربه آسیب زا در یکی از دو “بخش” آگاهی قرار می گیرند. در حالي كه خاطرات تحقیرآمیز یا مملو از اضطراب در یک محفظه قرار می گیرند، خاطرات مثبتِ

بیشتری به قسمت دیگر اختصاص می یابد، و وظیفه ضمنیِ  فرد تلاش برای بخاطر آوردن این جزئیات است. بخش مهمی از فرآیند بهبود و ترميم همچنین مواجهه با باورها و مفروضات مراجع است که می تواند موضع مراجع نسبت به خاطرات خود را تحت تأثیر قرار دهد

 

بازسازی

یاکوبسن (2006) در رابطه با بررسی‌های خود  از چگونگی درمان می‌گوید که می تواند تفسیر مثبت تری برای بازمانده تروما در پی داشته باشد، زیرا قربانیان تروما  به رویداد آسیب زا مجدداُ معنایی نسبت می دهند. اگرچه این شبیه به بازسازی شناختی است، اما فراتر از آن است (به عنوان مثال اهلرز و کلارک، 2000)، همانطور که ميتوان معنا و جهتمندی دوباره‌ در زندگی فرد را با زندگی صمیمانه‌تری که در آن رضایت و آشتی وجود دارد، همراستا کرد. یاکوبسن (2006) از نمونه‌‌ها و  مصاحبه‌هایی می‌گوید که در آنها بیماران سرطانی خود را به گونه‌ای مثبت بازسازی کرده‌اند، این موارد پیشنهادات اسپینلی (1994) در مورد خودسازی را هم می‌تواند دربرگیرد، در نظر  اسپینلی این موارد بخاطر گذشته‌ای به یاد ماندنی که در آن معنا و انعطاف‌پذیری وجود داشته حفظ و تأیید می‌شوند

 

رابطه درماني

نسبتِ بعد اجتماعی (در زندگی فرد) با تروما توجه ما را به یک دغدغه اصلی برای درمان وجودی جلب می کند كه همانا نقش یکپارچگی در درمان است. درمان اگزیستانسیال بعد ارتباطی ِ زندگی و درمان را تشخیص می دهد، بنابراین به مراجع کمک می کند تا از تجربیات، پتانسیل ها و ابزارهای تعامل با درمانگر آگاه شود (بوگنتال، 1978؛ می، 1995؛ اشنایدر و می، 1995؛ یالوم، 1980). ماهیت رابطه در این درمان ممکن است با انواع کلاسیک‌تر درمان متفاوت باشد: برای مثال درمانگر وجودی به‌عنوان فردی در مواجهه معنادار با فرد دیگری عمل می‌کند

این امر به ویژه به مراجعان آسیب دیده مرتبط است، زیرا نمونه های موردی مربوط به تجربه‌ی تروما قبلاً نشان داده است که چگونه بهبود و گسترش رابطه درمانی به طور قابل توجهی به حل مسائل موضوعی در تعریف تروما کمک کرده است (راث و باتسون، 1993)،  باور دارند که پویایی روند بهبودی از یک تروما تنها می تواند در چارچوب یک رابطه درمانی معنادار رخ دهد

راث و باتسون (1993) معتقدند که درنظرگرفتن درمانگر صرفاً به عنوان انسان، یعنی کسی که شاهد تروما و شریک واقعی در تجربه مجدد تروما است و البته هم چنين ايجادِ يك محيط امن براي كار با تروما در ارتباط با رويكرد وجودي، ضروري أست. محیطی که در آن از رویکرد اگزیستانسیال برای درمان تروما استفاده می‌شود.لانتز (2004) تأکید می کند که درمانگران اگزیستانسیال به طور کلی معتقدند که درمان مؤثر ناشی از تمایل درمانگر به استفاده از خود برای تسهیل روابط، کنش و تجارب، بازتابی است که به درمانجو کمک می کند تا با مسائل اساسی مبارزه کند. (فرانکل، 1969؛ می، 1983؛ مولان و سانگیولیانو، 1964؛ ویتاکر، 1976؛ یالوم، 1980)

 

ملاحظات تجربی

هنگام بررسی این تحقيقات، بدیهی است که شواهد تجربی گردآوری شده و سهم  نظریه و کاربست اگزيستانسيال را در درک ما از تروما مشخص سازند. با این حال، کار تجربی در این زمینه ممکن است چالش‌های خود را داشته باشد، و در واقع راجع به رويكرد اگزيستانسيال در مشاوره و روان‌درمانی بسیار کم تحقیق و پژوهش شده است  (کوپر، 2004). چون موضوع اصلی معرفت‌شناختی در اگزیستانسیالیسم، توجه به منحصر به فرد بودن و تقلیل‌ناپذیری تجربه انسانی است، و روش‌های علمی سنتی برای درک پیچیدگی‌های معنادار تجربه انسانی ناکافی به نظر می‌رسند (باس، 1979؛ می و یالوم، 1995؛ نورکراس، 1987)

از نظر معرفت‌شناختی، رویکرد اگزیستانسیال در درمان تروما سخت و مشکل است چون «اصول اساسی درمان وجودی كه بر پايه ي روش‌های تحقیق تجربی قرار دارد،اغلب غیرقابل اجرا یا نامناسب هستند» (یالوم، 1980، ص 10). در حالی که در دنیای «عمل مبتنی بر شواهد» (EBP)،  انتظار می رود که درمان ها به طور فزاینده ای اثربخشی و کارایی داشته باشند (رولند و گاس، 2000)، درمانگران اگزیستانسیال استفاده از روش های پژوهشی و تجربی سیستماتیک را برای پی بردن به اثربخشی درمان اگزیستانسیال و  بسیاری از روش‌های تحقیقات تجربی نوعی،  از  فرآیند مشارکت صحبت کرده‌اند (لانتس، 2004). Chalquist (2009) حتی پیشنهاد کرده است که تجربه‌ی بی بند و باری، خود نسخه ای از آسیب است. مقاومتی روشنفکرانه در برابر تجربه جهان بر اساس شرایط خويش

 

اثربخشی رویکرد اگزیستانسیال

درمان و خصوصاْ رویکرد اگزیستانسیال راجع به تروما اساساً یک تلاش پیچیده انسانی است و مطالعات اثربخشی آسان برای نشان دادن واقعی این تجربه، داده‌های کیفی غنی تولید نمی‌کنند. اسپینلی (2003) خاطرنشان کرده که تحقیقات وجودی-پدیدارشناختی در درجه اول کیفی-تفسیری است که اساساً به معنا بر می گردد تا جمع آوری حقایق، و به جای توضیح، در تلاش برای درک است. اسپینلی (2003) همچنین پیشرفت‌های روش‌شناسی در پژوهش‌های اگزیستانسیال-پدیدارشناختی و در زمینه‌ی تحقیقات روان‌شناسی و مشاوره را مطرح می‌سازد که اثربخشی تک موردی هرمنوتیکی (الیوت، 2001) و تحقیقات عمقی چند موردی را مدنظر دارند (اشنایدر، 2001)

به عنوان مثال، لانتز (2004) نظریه زمینه‌ای را به عنوان یک روش تحقیق برای درمان وجودی توصیف می‌کند: رویکردی کیفی، پدیدارشناختی و استقرایی که هدف آن شناسایی داده‌ها، مضامین داده‌ها و نظریه نوظهور است که مبتنی بر مشاهده جمعیت مورد مطالعه است (گلسر و اشتراوس، 1967؛ لانتز، 1987، 2002). نویسنده معتقد است که این نوع مطالعه از طریق استفاده از مشاهده طولانی مدت، مثلث‌سازی روش‌شناختی، مثلث‌سازی داده‌ها، جمع‌بندی و بازتاب آن به جهت مشاهده دقیق و قابل اعتماد، معتبر است

 

درمان اگزیستانسیال و EBP

در حالی که درمان اگزیستانسیال تقریباً زیاد مورد تحقیق قرار نگرفته است، شواهد تجربی برای سایر رویکردهای شناختی-رفتاری گسترده تر شده است، اگرچه ماهیت این مطالعات به چالش کشیده شده است. به عنوان مثال، تقاضا برای EBP بر مطالعات کمی متمرکز شده است که به تعداد محدودی از پارامترها می پردازد و تلاش می‌کند تعاملات پیچیده را بررسی نماید (کوت و همکاران، 2004)، در حالی که محدودیت هایی مانند فرسودگي شناسایی شده اند که نشان می دهد شواهد اغلب اغراق شده یا کمتر از آن هستند.  (فوآ و همکاران، 2008). به نظر می‌رسد مشکل EBP اصرار بر نوع خاصی از «اندازه‌گیری» است با این فرض که اگر نمی‌توان اندازه‌گیری کرد، پس موضوع و مسئله «واقعی» نیست (هارت و هوگان، 2003؛ میشل، 2003، به نقل از نوویل، 2010)

فرضیه‌ی ون دورزن (1997) این است که زندگی فیزیکی (و نه روانی) بر اساس یک چرخه نیاز است: پر کردن شکم خالی. ما از روند جمع آوری غذا و خوردن همزمان لذت برد‌ه‌ایم: در ان زمان تلاش‌کردن به اندازه هدف مهم بود. با این حال، از آن زمان آموخته ایم که رضایت را به تعویق بیندازیم، و کار به مثابه عملي فرسوده و طاقت فرسا تلقي شد. چرخه های طبیعی که در آن لذت و تلاش متناسب است با چرخه های غیرطبیعی از استحقاق، راحتی، رضایت آنی و هر چیز دیگری که ممکن است چنین دیدگاه هایی را تقویت کند، جایگزین شده است (ون دورزن، 1997)

 

نابسندگی رویکردها

این تصویر نشان‌دهنده اولویت‌بندی بیش از حد ساده‌ در بدست آوردن راه‌حل‌های رفع سریع آسیب‌های روان‌شناختی است، در حالی که مسائل اصلی را،اگر نگوییم نفی می‌کند، ساده سازي ميكند. تحقیقات نشان داده است که مزایای بلندمدت CBT آنقدر واضح و قطعی نیست که گاهی از آنها صحبت می‌شود (به عنوان مثال Rowe, 2007؛ Rufer et al., 2005). همانطور که ون دورزن (1997) می‌گوید اگرچه ما ترجیح می‌دهیم از طبیعت پیشی بگیریم و با کمترین تلاش زندگی خود را به دست آوریم، اما واقعیت این است که دستاوردهای ما نسبتاً ناچیز است، زیرا همه چیز (در وضعیت کنونی انسان) مدام‌سفرکردن (در زندگی) است و “هدف” در ديدگاه فرد، تعریف‌ناپذیر و همیشه در حال تغییر است

تروما ظاهراً همه ما را در مقطعی تحت تأثیر قرار می دهد. برای برخی، کار واقعی پس از يك ضربه و ترما رشد شخصی و تغییر خود، ارتباط مجدد با چرخه های طبیعی درون و بیرون، و بازگرداندن حس معنا به زندگی است. این در نهایت می تواند یک تلاش پاداش دهنده و نويد بخش باشد، كه همانا چالش اصلی وجود فیزیکی ماست

 

نتیجه گیری: ادغام و آینده پژوهی

این نوشتار پتانسیل استفاده از رویکرد اگزیستانسیال براي کار با آسیب رواني (تروما) را مطرح مي كند . علیرغم زیربناها و تعاریف گسترده فلسفی، به نظر می رسد مسائل مطرح شده توسط رویکرد اگزیستانسیال به طور کلی درک شده و برای تجربه انسان اساسی است (یالوم، 1980)، و نشان می دهد می توان آنها را تقریباً در هر رویکرد ديگري ادغام کرد (ون دورزن، 1997). این مقاله قصد ندارد رویکرد تازه‌ای را تجویز کند، بلکه ادغام و اتصال و همبستگي با روش‌های دیگر است كه باعث ادامه‌ی رشد و گسترش روانشناسی و مشاوره  می‌گردد

در دستورالعمل‌های NICE با تمرکز بر علائم و معیارهای تشخیصی، CBT توصیه می‌شود (همسلی، 2010)، اما این روش  نمی‌تواند بازتاب‌ها و واکنش‌های فرد نسبت به تروما را به خوبی نشان دهد (مک هیو و تریزمن، 2007) – چیزی که رویکرد درمانی وجودی،  قابلیت آن را دارد. افراد تنها در صورتی می‌توانند از تروما بهبود یابند که به عنوان موجودات کامل و مجزا  مورد حمایت قرار گیرند و مجرایی امن برای کشف دنیای خود و برقراری ارتباط مجدد با خود فراهم کنند (هرمن، 1997؛ پالسون و کریپنر، 2007). بنابراین، مسئوليت  روانشناسان مشاوره در نهایت در درک اضطراب ها و تجربیات مراجعان نهفته است تا آنها را وادار به انطباق با نوعی رویکرد درمانی کنند

روانشناسی مشاوره علاوه بر روانشناسی سنتی، از الگوهای پدیدارشناختی تمرین و تحقیق استفاده می کند و در پي آن است  2005). در واقع، تعهد به عملکرد خوب، همانطور که توسط انجمن روانشناسی بریتانیا (BPS: 2005) و انجمن بریتانیا در زمینه‌ی مشاوره و روان درمانی (BACP: 2010) تشریح کرده است ، به روز رساني‎‌كردن آخرین اطلاعات در زمینه‌های علمی ویژگی یک مشاوره‌ی خوب و درست است

روانشناسان مسئولیت اخلاقی مداومي برای کشف چگونگی استفاده از رویکردهای جایگزین جهت منافع مراجعان دارند. در حالی که شواهد تجربی برای رویکرد اگزیستانسیال در حال جمع اوري هستند، پروژه های بیشتري باید صورت بگیرند تا بر یافته های موجود صحه بگذارند و اطلاعات بدست‌آمده را گسترش دهند. شاید روش‌های صرفاً تجربی برای درک جامع از مفاهيم ويژه که ما به تروما نسبت می‌دهیم، نامناسب  و ناكافي باشند، و حاکی از این حقیقت باشد که اين روش ها مانعی برای پذیرش رویکرد وجودی، ولي  هم‌چنان ضرورتي به شمار می‌روند و نمی‌توان ان ها را نادیده گرفت. چرا كه تعريف كردن و طبقه بندي عامل محدوديت است ولي از سوي ديگر این دروسه كلي و مبهم است. بنابراین شاید لازم باشد رویکردهای دیگری شناسایی و کشف شوند و نتیجتاً امكان تلفيقِ رويكردهاي بیشتر مطرح شود و روشهای پذیرفته شده مورد نقد و بررسی قرار گیرند