رابرت دی استولورو
در این مقاله مجموعهای از چند روایت ارائه میشود که بیانگر تز اصلی نویسنده (تروما و زمانمندی) است مبنی بر اینکه یکی از ابعاد اساسی ترومای روانشناختی، از هم گسیختنِ رشتهی یکپارچهسازِ زمانمندی است. پیشنهاد ما این است که مسائل بالینی که معمولاً تحت عناوینی چون تجزیه و اختلال شخصیت چندگانه توصیف میشوند را میتوان بر حسب تأثیر تروما در برهم زدنِ احساسِ بودن در زمان درک کرد
اما فقط در “زمان” است که میتوان به خاطر آورد آن لحظهی باغ گل رز را، آن لحظهی آلاچیق را آنگاه که باران می بارید و آن لحظهی کلیسای بادگیر را در هنگامِ آبشار دودش, همه را در گیر و دارِ گذشته و آینده
روایت ۱
بیماری با سابقهای طولانی و دردناک از خشونتهای آسیبزا ، شوکها و فقدانها، در وضعیتی عمیقاً از هم گسیخته به جلسه درمان رسید. کمی قبلتر برای یک مصاحبه 20 دقیقه ای، روانپزشک خود را ملاقات کرده بود.این روانپزشک برای بهروزرسانی پروندهها، از او خواسته بود تا تمام سابقه تروماتیک خود را بازگو کند بدون اینکه به تأثیر عاطفی این بازگویی توجهی کند. بیمار توضیح داد که با بازگویی هر اپیزود ترومایی، یک تکه از او پاره و به زمان و مکان ترومای اصلی تغییر مکان داده بود. میگفت تا زمانی که به دفتر من رسیده، روی بُعدِ زمانیِ گذشتهی خردکنندهی زندگیاش کاملاً پخش و پلا شده بود. با شنیدن این حرف، فقط سه کلمه به زبان آوردم: “تروما زمان را ویران می کند.” چشمان بیمار باز شد. لبخندی زد و گفت: “دوباره دور هم جمع شدم
روایت ۲
اخیراً دکتر Z و همسرش که 5 سال است از دوستان خوب من هستند، چیزی را برای من فاش کردند که قبلاً هرگز نگفته بودند: آنها تقریبا یازده سال پیش در مراسم یادبود مرگ همسر مرحومم، دافنه، شرکت کرده بودند. دکتر Z از غم و اندوهی میگفت که در چهره دو فرزندم دیده بود. در یک آن، این سالها محو شدند و من به آن رویداد غم انگیز بازگردانده شدم. دوباره اندوه را در چهره فرزندانم دیدم و تماس ملایم سر دخترم را به آرامی روی شانهام احساس کردم و حالا 11 سال بعد دوباره غم مرا فرا گرفته بود
روایت ۳
هری پاتر (رولینگ، 2000) پسر کوچکی بود که به شدت آسیب (تروما) دیده بود، نزدیک بوده توسط قاتل پدر و مادرش، کشته شود. تحت سرپرستی خانواده ای قرار گرفت که با او بدرفتاری کردند. هری در ماجراجوییهای پس از ترومایش با «پورتکی»هایی Portkeys (رولینگ، 2000، ص 70) مواجه شد که او را در هر لحظه به مکانهای دیگر منتقل میکرد و مدت زمانی معمولِ سفر از یک مکان به مکان دیگر را حذف میکرد
روایت ۴
در تنهایی و اندوهی که پس از خودکشی شوهرش به وجود آمد، لورن هارتکه، شخصیت اصلی فیلم «هنرمند بدن» اثر دون دلیلو 2001)، از تکههای دنیای از هم پاشیده شدهاش، یک همراه خیالی بنام آقای تاتل را مجسمهسازی کرد که در واقع تجسم حالت ویران خودش بود. او مانند موجودی بیگانه است که در «واقعیت دیگری زندگی میکند، جایی که اینجا و آنجاست، در قبل و در بعد، و از این یکی به آن یکی میرود، با حالتی از فروپاشی، بدون هویت. . . در قالب زمانی بدون روایت» (ص 66-67)
او [همراه خیالی] خارج از «تقدم و تاخرِ استانداردِ رویدادها» زندگی میکند (دلیلو ، 2001). “آینده اش ناشناخته است” (دلیلو ، 2001)، “در دست ساخت نیست” (ص. 100)، همانگونه که انگار دارد بی وقفه گفتگوهای بین لورن و شوهرش را در بازهای درست قبل از خودکشی تکرار می کند. راوی به ما می گوید: «شما خارج از زمان ساخته شده اید. “زمان است که وجود شما را تعریف می کند” (دلیلو ، 2001). «زمان از روزنههای هستی درز پیدا میکند … ساختن و شکل دادن» (دلیلو، 2001). رمان با این آرزوی لورن هارتکه پایان مییابد که «جریان زمان را در بدنش احساس کند، تا به او بگوید که او کیست» (دلیلو ، 2001)
در ارتباطات اولیه (استالورو، 1991، ستالورو و شوارتز ، 2001) جوهره ترومای روانی را به عنوان درهم شکستن دنیای تجربهایِ فرد مفهوم سازی کرده اند، به ویژه درهم شکستنِ آن «مطلق گرایی ها» که به آدمی اجازه می دهد دنیای خود را پایدار، قابل پیش بینی و ایمن و خود را گزند ناپذیر تجربه کند. در این مقاله، بُعدِ دیگری از این درهم شکستن را بررسی میکنم: گسستن رشتهی یکپارچهسازِ زمانبندی، پیامدی از تروما که معمولاً تحت عنوان گسستگی و اختلال شخصیت چندگانه آورده میشود(اورنج، اتوود، و استولرو، 1997؛ استولرو، آتوود، و اورنج). ، 2002). من تلاش میکنم با ارجاع به بحثهای پدیدارشناسی زمان که در فلسفه قارهای، بهویژه در آثار هوسرل و هایدگر، یافت میشود، درک خود را از تغییر زمانمندی در تروما عمیقتر کنم
هوسرل (1905/1991) زمان پدیدارشناختی را برای پیدایش تمام تجاربِ زیسته اساسی میدانست. مهمترین نکته برای اهداف من اصرار او بر این است که اکنونِ تجربه شده همواره “ضخیم” است (دوستال، 1993). به این معنا که همواره هم گذشته را در خود دارد و هم آینده را. بر این اساس، هر لحظه ی حال، هم «یاد سپارنده» و هم «پیشنگرانه »است، هم گذشته را حفظ می کند و هم آینده را پیش بینی می کند
هایدگر در تحلیل خود از ساختار جهان شمولِ زمانمندی، این ادراک را بیشتر گسترش داد. هایدگر (1927/1962) از گذشته، اکنون و آینده به عنوان برونبودگی های ecstases زمانمندی یاد می کند (ص 377). معنی اصلی کلمه اکستاسیس ecstasis که ریشه یونانی دارد، برون ایستادن» standing outside است. انتخاب این واژه توسط هایدگر از آن جهت مهم است که در تحلیل او از زمانمندی، افق های گذشته، اکنون و آینده، هر یک، از یک کل آغازین که در آن هر سه به طور ناگسستنی با هم متحد شده اند، برون ایستایی” میکنند
بنابراین، «آینده و آنچه تاکنون بوده، در اکنون با هم متحد میشوند» (ص 449)، و هر کدام از برون بودگیها همواره با آن دوی دیگر متصل است. این «وحدت برونخویشانه از زمانمندی» (ص 416) بدین معناست که هر تجربهی زیستهای همواره در هر سه بعد از زمان قرار دارد. به موجب این سه بعدی بودن، تجربه ما از بودن “در امتداد تولد تا مرگ کش میآید” (ص. 425). این کش آمدگی ، (در فلسفه هایدگر، یک امر پیشینی ؛ که از منظر من، به طرز بین الاذهانی مشتق یافته) است که وجود ما را اساساً تاریخی و بنابراین معنا دار می کند
همانطور که روایتهای پیشین اشاره میکنند، تز من در اینجا این است که در واقع این وحدت برون بوده از زمانمندی– احساس کشآمدگی در امتداد گذشته و آینده – است که بهطور مخربی توسط تجربه آسیب روانی مختل میشود. تجارب تروما محصور در یک اکنونِ ابدی می شود که در آن فرد برای همیشه در دام می افتد، یا محکوم می شود که دائما از طریق Portkey های [ جادویی هری پاتر ] که توسط فلاخن ها و پیکان های زندگی [ برگرفته از شکسپیر در هملت فلاخن ها و پیکان های سرنوشت غدر تدارک مییابد، به آن بازگردانده شود. همانطور که در روایتها دیده میشود، در قلمرو تروما، در تمام مدت یا در هنگامهی فروپاشیها، گذشته به حال تبدیل میشود و آینده معنایش چیزی نیست جز یک تکرار بیپایان. از این منظر، این تروماست، نه ناخودآگاه، که بی زمان است
از آنجایی که تروما عمیقاً ساختار همگانی یا مشترکِ زمانمندی را تغییر می دهد، فرد دچار تروما ، مانند آقای تاتل، به معنای واقعی کلمه در نوع دیگری از واقعیت زندگی می کند، یک دنیای تجربیِ غیرقابل قیاس با دنیای دیگران (استالورو ،1999). همین غیرقابل مقایسه بودن، به نوبه خود، به احساس بیگانگی و غریبگی از سایر انسانها کمک میکند که معمولاً فرد آسیب دیده را تسخیر میدهد. حال که تروما از تار و پودِ اشتراکیِ بودن-در-زمان جدا شده است، از گفتگوی انسانی طرد میشود
بحث های اخیر روانکاوی در این باره که آیا یک سلف واحد داریم یا متکثر (برومبرگ، 1996؛ لاخمان، 1996)، مانند بحثهای بسیار دیگری در روانکاوی، نمونه ای ست از آنچه هایدگر (1927/1962) به عنوان تمایل بی امان برای تعیّن بخشیدن به آگاهی توصیف می کند. آنچه توسط مفاهیم روانکاوانه از سلف، چه واحد چه متکثر به عینیت رسیده، در واقع تجربه یا احساس خودبودن که یک بُعد از تجربه شخصی است. عینیت بخشیدن به چنین تجربه ای به ناچار آن را از بافت خود خارج می کند (مادورو، 2002)
در فلسفه هایدگر، معادلِ تجربهی خود-بودن ، درکِ بودنیست که فرد دارد، و برای هایدگر، زمینهی هستیشناختی برای معنای بودنِ فرد، زمانمندی ست. این وحدت برونخویشانه از زمانمندی است که انسجام و معناداری وجود ما را ممکن میسازد. اگر هایدگر درست بگوید، تحلیل هستیشناختی او به ما کمک میکند تا دریابیم که تروما، با تغییر ساختار زمانمندی، ضرورتا درک فرد از بودنش را نیز مختل میکند؛ احساس یکپارچگیِ خود-بودن را از بین می برد. من پیشنهاد میکنم که آن ویژگیهای بالینی که معمولاً بهعنوان تجزیه و اختلال شخصیت چندگانه توضیح داده میشوند، میتوانند از نظر تأثیر زمینه و بافت تروما در تخریب و سازماندهی مجددِ احساس فرد از بودن-در-زمان نیز درک شوند. من این ادعا را به اختصار در روایت آخر به تصویر خواهم کشید
روایت ۵
زن جوانی که تقریباً دو دهه پیش شرح درمانش ذکر شد (اتوود و استولرو، 1984، صفحات 105-116)، در خانوادهای بزرگ شده بود که در آن هم غفلت شدید و هم اذیت و آزار جسمی و عاطفی شدید را تجربه کرده بود. هر دو والدین از او به عنوان سپر بلای ناامیدیهای خود استفاده میکردند و او را مورد ضرب و شتم شدید و مکرر قرار میدادند. احساس چندپارگیِ عمیق، او را در تمام زندگی اش به ستوه آورده بود. از سن 2 و نیم سالگی، وقتی والدینش ناگهان تمام تماس های بدنی محبت آمیز را با او قطع کردند و در ادامه نیز یک سری اپیزود های تروماتیکِ ویرانگر از طرد و آزار پیش آمده، [ شخصیتِ] او به طور متوالی به شش تکه تقسیم شد. هر کدام از این تکهها به عنوان یک شخصیت متمایز، با نام و ویژگی های منحصر به فرد، شکل گرفت
در اواسط دوره روانکاوی طولانی خود، در حالی که بیمار با ترس و تعارض برای یافتن یکپارچگی بیشتر تقلا میکرد، از رویای واضحی گفت که نوسان او را بین تجربه کردن خود به عنوان یک فرد با جنبههای متعدد و مجموعهای از اشخاص در یک بدن، به تصویر میکشید. نه ماه پس از گفتن این رویا، او کاری کرد که گسستهای موجود در زمانمندیاش را آشکار میکرد و همزمان التیام و وصله شدن آنها را به تصویر میگذاشت
بیمار در شروع یک جلسه 12 تکه کاغذ کوچک را بیرون آورد. روی 6 تا از ورقه ها، نام 6 تکه [ از شخصیتش] نوشته شده بود و در 6 تای دیگر عبارات کوتاهی بود که او به هر تروما اختصاص میداد. به این صورت که هر تروما را مسئول هر کدام از تکهها[ی شخصیتش] میدانست. پس از آنکه از درمانگرش پرسید که آیا [درمانگر] میتواند نام تکهها را با آسیبهای همخوان با آنها تطبیق دهد، میز درمانگر را خالی کرد و از 12 تکه کاغذ، 2 ستون کنار هم درست کرد به طوری که توالی زمانیِ تجاربِ ویرانگر اولیهاش را نشان میداد
چیدن اسامی و تجارب در یک ساختار منظم و ارائه این ساختار ملموس به درمانگر، به فرآیندی که بین آنها در جریان بود عینیت میبخشید – فرآیندی که به موجب آن، درکِ یکپارچهسازِ درمانگر از حالات تروماییاش، آنها را وارد گفتوگویی میکرد که موجب شکل گیری و قدرت یافتنِ پیوستارِ زمانمندیِ وجودیاش میشد. همانطور که کش آمدگیِ رخدادی (تاریخی) او از طریق گفت و گوی درمانی برقرار شد، احساس خود-بودنِ او نیز بر مبنایی قابل اعتماد گرد هم آمد و تمرکزِ ادامهی درمانش به کاوش پیرامونِ دیگر موضوعات تغییر یافت